علی محمد مودب/
از گرانی کتاب مینالیم، اما همان لحظه که گرانی کتاب مبحث مهم ماست در انتظار پیتزایی نشستهایم که رسماً یک زباله خوراکی است و هر هفته مبلغی به قیمتش اضافه میشود. همه ما اندک اندک به بیماری کبد چرب مبتلا میشویم که محصول فست فودها و کافیشاپهای زنجیرهای است. مرگ فروشیهایی که حالا کم کم وارد محلات شدهاند و بزودی تجارت بیماری و مرگ را در کوچههای بن بست هم خواهیم دید. اما همزمان کتاب گران است، طبیعی است که مغز چرب بیماری ما نباشد!
مسئله این است که احساس نیاز به خواندن و دانستن مثل احساس نیاز به خوردن امری غریزی نیست و آموزش میخواهد. دو موضوع مهم هستند که ما را وادار به خواندن میکنند، به طور خلاصه این دو موضوع را میتوان ماده زندگی و معنای زندگی نامید. سخت افزارها و چیزهایی که برای زیستن لازم داریم نیاز به دانشها و بصیرتهایی دارند و تازه بعد از فراهم کردن این چیزها و روبهراه کردن ساختارهایی که مواد مورد نیاز ما، مسکن، غذا، اسلحه و... ما را تأمین کند، این ساختارها نیاز به نظارت و مهندسی و اصلاح مداوم دارند و همه اینها جز با خواندن تأمین نمیشود. از طرف دیگر وقتی همه چیز در حوزه ماده حیات فراهم شد و به قول شاعران بزرگ ایران زمین وقتی که علم بنای آخور را آموختیم و آن را درست بنا کردیم، تازه درگیر معنای حیات میشویم و باید در کنار آخور به آخر هم بیندیشیم. واقعیت این است که هیچ کس در سیاستگذاریهای کلان آموزشی این دو موضوع ساده را به ما نیاموخته است و رفتارهای ما در هر دو حوزه بسیار نیاموخته و دیمیاند. سازمانهای متولی ماده زندگی به علم و مهارتی که مردم ما باید در آن زمینه بیاموزند به طور جدی فکر نمیکنند. که اگر فکر میکردند این وضع نظام آموزشی ما نبود! در مدرسهها ما هیچ چیزی از نیازهای اساسی برای زیستن موفق را نمیآموزیم و روبهروی دانشگاه تهران که سردرش به عنوان نماد پول ملی ما بی ارزش شده است، در و دیوار پر است از آگهیهایی که قیمت پایینتری برای نوشتن پایان نامه و مقاله به دانشجویان پیشنهاد میدهند. از این نظام آموزشی کتابخوان در نمیآید و اگر کسی کتابی بخواند برای غفلت میخواند. همین است که درصد بسیار بالایی از ناشران ما ناشران جعلی و بیهویتی هستند که مشغول چاپ کتابهای بیمحتوا و زرد هستند و در هر راهروی نمایشگاه کتاب به ندرت به یکی دو غرفه قابل تأمل و جدی بر میخوریم. ترجمه تا مغز استخوان بازار کتاب ما را خورده است و ما رسماً به نوعی بیماری جذام ترجمه در نشر ادبیات و فرهنگ و... دچار شدهایم. باید فکری کرد!
نظر شما